22 ماهگی ویک روز در شرکت مامان
سلام پسر شیرین تر از جانم ماهگیت مبارک یک روز که مامان جون و عمه نبودن (9/9/93) که شما رو پیششون بذارم مجبور شدم با خودم ببرمت شرکت چون اون روز خیلی کار داشتم باید میرفتم این هم از عکسای شما که همش آتش سوزوندی و آروم نمیشدی بالاخره بابایی اومد دنبالت و شما رو برد خونه عمه بتول بمیرم واسه آوارگیت عزیزم قربون خنده هات عزیزم فدای مظلومیتت که تو کل خانواده زبون زد شده تمام کتابها و نقاشیات هم برده بودم ولی شما عاشق فضولی کردنی دیگه همش در کمد رو باز و بسته میکردی این هم از کیک تو...
نویسنده :
مامان آروین(مهناز )
13:39